پارک جنون

Sólo me importa amarte

پارک جنون

Sólo me importa amarte

Close To You !

به نام خداوند جان و خرد ٬ کزین برتر اندیشه بر نگذرد...

و با درود به تمامی دوستان ٬ یاران ٬ عزیزان ٬ مهربانان

توی رسم سخنرانی و یا صحبت با کس یا کسانی وقتی نمیدونم که چطوری حرفت رو شروع کنی

میگویند که با لطیفه حرفت رو شروع کن...

من این رسم رو الان کنار میگذارم و یک سری حرف هایی رو جایگزین این لطیفه میکنم !

اینکه من همیشه اول حرف هام رو با <به نام خداوند جان و خرد > شروع میکنم

چندین علت داره ! اولیش به خاطر اینکه بیت اول شاهنامه با این بیت شروع میشه که

فردوسی بزرگ بر این اعتقاد بود که خرد پایان همه جهالت هاست

اینکه میگه خداوند جان و خرد یعنی به نام خودت و خرد خودت

و اینکه میگه کزین برتر اندیشه نگذرد یعنی دور ریختن همه خرفه ورزی ها و انواع و اقسام

... هایی که توی زمین و هوا برای ما درست کردن !

راستش من قصدم بر این بود که بی خودی حرفهام رو نزنم توی جایی که حرفهام به باتلاقی

به اسم آرشیو وبلاگ برسه...

وبلاگ ام رو توی بلاگفا تعطیل کردم و به خاطر این دوباره توی اونجا شروع به نوشتن نکردم

چون اونجا پایداری توی سرور هاش نداره هر موقع بخواد وصله هر وقت نخواست قطعه !

بعد هم اونجا دیگه رفت تو بایگانی !

چرا دوباره شروع کردم ؟

راستش رو بخواهید بدجور دلم هوای قدیما رو کرده بود یاد وقتهایی که ۵ نفری وبلاگ

مینوشتیم اون روزایی که با محمدرضا بهترین وبلاگ رو توی دنیایی خودمون داشتیم

تمام چیزهایی که خراب شد...

بعد من دوباره واسه خودم از نو همه چیز رو شروع کردم...

این روزهایی آخر دیگه خسته شده بودم گفتم

یا کسی میاد یا بیخیال کل دنیا...

و تصمیم هم جدی بود !

تا چند روز پیش توی مسیر همیشگی داشتم میرفتم خونه (یک خونه دانشجویی دارم توی

یک شهری که بیشتر به برره شباهت داره !! )

یکی از مغازه دار ها دست تکان داد و گفت که بیا ...

منم یکم نگاهش کردم گفتم برم ببینم چیکار داره

رفتم دست داد و احوال پرسی کرد و گفت که منو میشناسی ؟

(یه مرد میانسال بود با قد بلند هیکل نسبتا خوب و موهای سفید )

گفتم که نه !

گفت راستش دیدم از اینجا رد میشی همیشه کتاب زبان انگلیسی دستت هست

بعد از اینجا به بعدش رو انگلیسی با لهجه غلیظ آمریکایی صحبت کرد و گفت

اگه وقتش رو داری بیا تا یکم باهم مکالمه کنیم من بیشتر وقتها اینجا بیکارم!

منم چشمام گرد شده بود یکم دورو برم رو نگاه کردم ببینم واقعا توی برره هستم

یا حواسم نبوده اومدم شیرازی جایی از این آدما توی برره نداشتیم

تا دیروز همش لهجه مسخره برره ای توی گوشم بود حالا انگلیسی اونم با لهجه

آمریکایی !

منم با تعجب و شک بهش نگاه کردم گفتم I've been In Touch

کارت ویزیتش رو برداشتم و رفتم !

ساعت حدودا ۹ شب بود !

یه چند قدم رفتم گفتم بگذار برگردم ببینم کیه چیکارست توی برره از کجا اگلیسی بلده

و رفتم مشتری داشت دم در که منو دید دوباره گفت

Hold a second

منم خمار لهجه این بنده خدا بودم توی دلم هی میگفتم

برره ؟ انگلیسی ؟ اینجا ؟

تا مشتری هاشو راه انداخت و دیگه کاملا انگلیسی حرف میزدیم

دیگه درد و دلمون باز شد و من گفتم و اون گفت و

شباهت های زیادی توی اون با خودم پیدا کردم هرچند خیلی من کنجکاوی میکردم توی

زندگی اش و اون طفره میرفت جواب نمیداد

آخر کار دیگه گفتم تنها زندگی میکنم و دوستی ندارم و حتی وبلاگم رو بستم و ایها

یک چیزی گفت که منو دوباره آورد سر خط !

گفت که تنهایی همیشه با توئه !‌دنبال دوست میگردی ؟ بهترینش خودت

وبلاگت ٬ اخلاقت ٬ فکرت ...

گفت همه برره تورو میشناسند هرچند تو نمیشناسیشون !

واسه همین انتخابت کردم چون میشناسمت و همه دوستت دارند

تو تنها نیستی تو تنها منش هستی !

تو دیگران رو به خودت راه نمیدی و از این حرفها...

آخر کار که داشتم برمیگشتم خونه یک کلمه بهم گفت دم درب مغازه ...

گفت < Still Alive >

نمیدونم کی بود....

بهش اعتماد ندارم ولی حرفهاش بد نبود !

چرت و پرت هم زیاد گفت ولی بدهاش رو ریختم دور خوبهاش رو برداشتم !

این شد که دوباره شروع کردم واسه خودم یا واسه بعدها

یک چیز رو تو نظرم گرفتم !

Nothing More - Nothing Else