پارک جنون

Sólo me importa amarte

پارک جنون

Sólo me importa amarte

احسان

امروز رفتم سر احسان...


مثل اینکه قبل من مهمون داشته چون حسابی آب و جارو شده بود...


چی ازت مونده جز یک مشت استخوان ؟ راستی یادت میاد...که اون روز توی


کافی شاپ من روسی حرف میزدم چقدر مردم بدبخت رو سر کار گذاشتیم ؟؟


امروز رفتم پیش اون یکی احسان... بیچاره یک ذوقی کرد که نگووو


فکر کرده بود منم مردم بعد 8 ماه !!! 


بد نبود دیگه روزای آخره... قرار درست زندگی کنم نه ؟؟؟


آخه من که نه زن دارم نه بچه ... البته بچه که دارم ولی زن ندارم که


واسه چی باید نگران باشم ؟ واسه کی ؟؟؟


اصلا ما که عاشق نیستیم قصه چی رو باس بخوریم ؟؟


اون که رفت رفت دیگه نه ؟ مگه نمیگن رد هر آنچه که رفت رو نباید گرفت ؟؟


میمیرم واسه شبهای امتحان که تا صبح بشینم درس بخونم...


امشب هم از اون شبهاست...


به قول شاعر میگفت


برف پاکن چشمام دیگه نمیتونه اشکامو پاک کنه


دنده یک قلبم جا نمیره ... پس نگذار باطری زندگیمون بمیره...


به قول شاعر (فکر کنم مکانیک بوده )


میبرمش کارواش تا برق بیوفته تا که نگاهت به ما بیوفته...


چی چی میگم من امشب پارک جون ؟؟


بزن بریم...


از امشب


ادامه دادن... در نهایت اعجاز......................................................

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد