پارک جنون

Sólo me importa amarte

پارک جنون

Sólo me importa amarte

درود

تا تنهایی چند قدم مانده آنقدر نیامدی که به بودنم شک کردم به همه چیز...

حتی آفتاب سر صبح !ساده دل بودنم یک وجب بود قد همه ی دلخوشیهای بی رنگ

حالا اگر به مهتاب نگاه نمی کنم ، اگر روزها را جدی نمی گیرم ، فقط بخاطر نبودنت نیست

بخاطر خودم است بخاطر تکه دلی که گم کردم و خیال کردم همه چیز خواب بوده است

اگر چه سکوت بود اگر چه زمین اما من همه ی ترنم ابر بودم من تمام سایه ی برگ شده بودم

من محال ...تو محال

سنگین شدن پلکهای خیال از نبودن یک حادثه خیس از فرار بغض سنگین گلبرگ

تا هلهله ی ستاره ها همیشه ...هنوز

غروب در راه است !

سکوت

آنقدر دلم تنگ است که حتی نمیتوانم نفس بکشم
این هم یادگار یک دوست است که هنوز بر سر ذهن خسته من سنگینی میکند...
نمیتونم بگم چقدر دل تنگ شدم...

به قول حافظ...

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
اندرین دریا نماید هفت دریا شبنمی


همین !

خداحافظ کمی غمگین


پ.ن ۱ : کم کم ز یادم میروی این روزگارو رسم اوست...این جمله را با تلخی اش صد بار تضمین می کنم

پ.ن۲ : کاش در این وسعت سبز    یک نفر درد مرا میفهمید

پ.ن۳ : پنج وارونه چه معنا دارد؟!
خواهر کوچکم از من پرسید
 من به او خندیدم !
کمی آزرده و حیرت زده گفت
روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم !!
گفت دیروز خودم دیدم پسر همسایه
پنج وارونه به مینو میداد
آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم
بعدها وقتی غم
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی
پنج وارونه چه معنا دارد


پ.ن ۴ :هیچ فکر نمی کردم به جرم عاشقی اینگونه مجازات شوم.دیگر کسی سراغم نخواهد آمد.قلبم شتابان میزند ! شمارش معکوس برای انفجار در سینه ام آغاز میگردد...! و من تنهایی خودرا در آغوش میکشم...


پ.ن ۵ : می دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند...
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران...
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند...
و چشمانم را نوازش می دهد...
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم...