برگهایی که مرا برگ امیدی بودند دانه دانه همه ریخت
نیمی خواب، نیمی بیدار،نیمی انسان، نیمی فرشته ام و همواره از تو نوشته ام. گریه ها و خنده ها،
بالهای پرنده ها، هرچه بود و هر چه هست، لحظه های بی شکست ، قصه های واپسین، عشقهای
آتشین ، آفتاب و آسمان و قلبهای مهربان جلوه ای از حضور توست. نیمی آواز، نیمی سکوت، نیمی
نور و نیمی سوت و کورم و همواره از تو دورم. به رنگین کمان که می نگرم به عطرهای بیکران که
دست می زنم ، از تو دورتر می شوم. این همه فاصله را چگونه تاب بیاورم؟ کاش می توانستم برای
شبهای وحشی ام کمی مهتاب بیاورم.کدام کتاب را بخوانم ؟ کنار کدام خوشهً انگور بمانم به سوی
کدام اقیانوس پارو بزنم؟ چه کنم با مظلومیت پیراهنم ؟ کدام سیب بوی دهان تو را دارد؟ بوی عشق و
مهربانی را؟ در چشم چه کسی تصویر تو شفاف تر می نشیند؟ چه کسی روز و شب تو را از هر
پنجره ای که دلش بخواهد، میبیند؟ وقتی با توام چراغ اتاقم خاموش نمی شود وهیچ خاطره ای
فراموش نمی شود. وقتی با توام ملکوت در دستهای روشن من است و می توانم به همه فرشتگان
فخر بفروشم . نیمی سلام و نیمی بدرودم ، نیمی کویر و نیمی رودم و دیشب باز از تو سرودم . همه
ستاره ها به زمین آمدند. به دیدار این دل غمگین آمدند
پ.ن !!!!!
چرا تازگی ها توی هر وبلاگی که میرم در مورد نامه چارلی چاپلین به دخترش نوشتن ؟؟؟؟؟