چند پیش نویس :
* : خیلی از دوستان با اسم انگلیسی وبلاگ من مشکل دارند و میگوند که باعث به
هم ریختگی وبلاگ میشه ! چشم ! ببخشید ! اگه کسی خواست منو به فارسی لینک کنه
اسم فارسی وبلاگم هست " پارک جنون " ! اینم اسم فارسی !
** : ببخشید این چند روز اینقدر خسته و گرفتارم که فرصت ندارم به دوستانی که بهم سر
میزنند سر بزنم ! واقعا از همگی معذرت میخوام ! ولی در اولین فرصت با دست پر بر میگردم !
*** : آدمک آخر دنیاست بخند ٬ دفتر خاطرات تنهاست بخند
نکند احساس تنهایی کنی ٬ عاشق همیشه تنهاست ٬ بخند ؟؟؟
(ویرایش شده توسط خودم )
**** :
در خزانی متولد شدم که فقط سوز بود و سرما و در باغی به دنیا آمدم که سر شار از غم واندوه است ....
اما در انتظار دوست عزیز عمر گذراندم ودر آرزوی بوی گل شادی دق کردم ....
تنها جرمم تولد و یکتا مجازاتم زندگی و بزرگترین گناهم عشق و کمترین عذاب و عقوبت آن بی وفایی بود....
اما چون کلمه ی عشق به میان امد سزاوار است حرف غم نیز کنارش بگذاریم چرا که من از عشق چیزی نیافتم ....
اکنون می نویسم از دردها و رنج ها ....
*****: یک سری نوشته ها از دفتر خاطرات که تنهاست به آخر این پست اضافه کردم ...
حتما بخونید !!!
*****: برای اینکه بتونید همه نوشته های توی آرشیو رو بخونید باید اول روی ماه که میخواهید
کلیک کنید بعد اون پایین صفحه یک سری عدد هستند که اینجوری
<< 1 2 3
روی هر کدوم که کلیک کنید پست های قبل تر رو میتونید ببنید...
--------------------------------------
به نام اندیشه نیک !
سلام به همه دوستان مهربانم
این چند روزی که گذشت خیلی به من سخت گذشت هجوم خاطرات و دلتنگی ها و و و هزاران
دل شکستگی از نزدیکان و خیلی مشکلاتی که نمیتونم بهتون بگم و گفتن هم واقعا نداره...
به هر تقدیر امروز اومدم که یکم حال و هوای نوشته هام رو عوض کنم...
فقط یکم براتون درد و دل میکنم
راستش یه متن خودم نوشته بودم ولی بعد که خوندم دیدم به درد وبلاگ نمیخوره
ولی عوضش دو متن خیلی قشنگ براتون انتخاب کردم
متن که اول میگذارم واقعا به حال الان من میخوره دومی هم یک شعر قشنگی هستش واقعا
فکر کنم از علیرضا عصار بود اونم به حال الانم آرامش میده
به هر تقدیر ...
زیر نور مهتاب قدم خواهم زد. در لفاف تیغ خورشید رهنورد خواهم شد. زیرا میدانم که برایم باقی خواهد ماند لذتش، آرامشش و معصومیتش. امروز که فرصتی دارم تا بی دغدغه و بی هیچ فکر مشوشی زندگی کنم، از بودن خویش لذت برم و آرامشی که در آینده جستجوگرش خواهم بود، در دستانم است هیچ گاه اسیر مکررات نخواهم شد.
کاش دوستان پروانه شدن را به یاد می آورند. پروانه ای که تا قبل از محشر خویش، کرم آسوده ای بود در حصار ابریشم. اما به یکبار شکست تا از لطافت خودساخته ابریشم محیط، به بلندای آسمان رسد. و بسیار بودند که به باد سخره اش گرفتند که آرامش خویش فدای جهان بینی اش می کند!
راستی دنیای جدیدی یافته ام. انسان هایی جدید. خوب یا بد، زشت یا زیبا. این دنیای من است. دنیای که صد بترش در عالم بیرون، منتظرم است. و من باید ازمون پروانه شدن را بیاموزم. کرم بودن دیگر بس است. آشیان من آسمان است.
،،،
امروز از کنار سی و سه پل رد میشدم داشتم میرفتم واسه خونه یک لحظه کف رودخانه رو دیدم
دلم گرفت گفتم یادش یخیر همیشه وقتهایی که دلم اینجوری میگرفت میومدم لب رودخانه
آب رو نگاه میکردم خیلی آروم میشدم اما الان چی ؟
یک عکس هم گذاشتم واسه کسایی که میخوان ببینند که چه بلایی سر رودخونه ما اومده...
اگه میخواهید توی اندازه واقعی ببینید عکس رو Save کنید بعد از روی کامپیوتر خودتون بازش کنید
یادش بخیر...
گشتیم فراموش و فراموش نکردیم در کنج قفس یک نفسی هم نفسی را...
امیدوارم برم برره بتونم خودم رو از این وضع روحی نجات بدم...
همه گویند فُلانی ناله کم کن
ناله کم کن
ناله کم کن
ته آیی در خیالم چون ننالم
غم عشقت بیابان پرورم کرد
هوای بخت بی بال و پرم کرد
به من گفتی صبوری کن صبوری
صبوری طُرفه خاکی بر سرم کرد
پی نوشت 1 : ای پرستوهای خسته، سرزمین پاکیم کو این خیابانها غریبند، کوچه های خاکیم کو
پی نوشت 2 : هیچی ! یادم رفت
پی نوشت 3 : ؟!
------------------------------ ۲۱ تیرماه ۱۳۸۸
ثانیه ها بی تابند . پشت آینه ها همیشه یک جفت چشم سیاه اتنظار قدم هایت را می کشند.چشمان سحر هم دیگر به خط زدن سپیده ها , یکی پس از دیگری عادت کرده اند.تنها این من هستم که عادت نمی کنم , به این رسم همیشگی . همانی که از آن بار یافتی و قد کشیدی و به خورشید رسیدی.
این پایین سه بوته رز ریشه در خاک می پوساندند و آن بالا دسته کبوتران , بال در بال اوج را تجربه می کردند. میل به عاشق شدن در نهاد هر دویشان جریان داشت یکی در فرود و دیگری در فراز...
میل به بودن در نهاد من هم جریان داشت , بی آنکه بدانم تجربه ی نیستی چیزی نبود که شقایقهای مضطرب , هر لحظه انتظارش را می کشیدند.
شمارش معکوس ...شش...پنج....چهار.... و......... یک!!!
سعی کن بفهمی , قطره ی باران تنها آرزوی غنچه های نیمه باز بود. پرواز سنجاقک تنها آرزوی مرداب بود , وزش باد تنها آرزوی آن لکه ابر غمین و پر گریه برای پیوستن بود و چشمک ستاره....تنها آرزوی آن زاغه نشین سرگردان بود.
سعی کن بفهمی , همه ی چیزهای به ظاهر ساده می توانند بهانه آرزوهای به ظاهر دست نیافتنی باشند.
--------------------
به امید اینکه (شاید) این قداست های امروز قداست های دیروزی نشود که کهنه کتابی خاک خورده
را به یادگار نگذارد که امروزمان در حسرت پروانه های فردا رقم نخورد ! شاید...
(تاریخ ارسال: چهارشنبه بیست و چهارم بهمن 1386)
ای کجایی فرزاد ؟ شد ... کهنه کتابی خاک خورده شد... بد جوری هم شد !!!
دلم تنگه هنوزم...
------------------------
یکشنبه نوزدهم اسفند 1386
آینه پرسید که چرا دیر کرده است، نکند دل دیگری او را اسیر کرده است
خندیدم و گفتم او، فقط اسیر من است، تنها دقایقی چند تاخیر کرده است
آینه به سادگیم خندید و گفت: احساس پاک تو را زنجیر کرده است
گفتم از عشق من چنین سخن مگوی گفت: خوابی! سالها دیر کرده است
در آینه به خود نگاه می کنم آه! عشق هم عجیب مرا پیر کرده است
راست گفت آینه که منتظر مباش، او برای همیشه دیر کرده است
فرزاد جان همچنان عالی هستی
تو از کجا میگی ما دونفریم!